آواجونآواجون، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

دخترم آوا

کودک و خدا

1392/9/9 13:30
نویسنده : مامان آوا
156 بازدید
اشتراک گذاری

کودکی که آماده تولد بود نزدخدا رفت و از او پرسید : میگویند فردا شما مرا به

 

زمین میفرستید . اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای 

 

زندگی به آنجا بروم ؟خداوند پاسخ داد  (  از میان تعداد بسیاری از فرشتگان من

 

یکی برای تو در نظر گرفته ام . او از تو نگهداری خواهد کرد ) اما کودک هنوز

 

مطمئن نبود که میخواهد برود یا نه (اما انجا در بهشت من هیچ کاری  جز 

 

خندین آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند )  

 

 

خداوند لبخند زد (فرشته تو برایت آواز میخواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد 

 

  

تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد  خواهی بود ) 

 

 

کودک ادامه داد : من چطور میتوانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها 

 

را نمیدانم ؟خداوند او را نوازش کرد و گفت : فرشته تو زیباترین و شیرین ترین 

 

واژه هایی که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت  

 

صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی ) کودک با ناراحتی گفت : 

 

وقتی میخواهم با شما صحبت کنم چه کنم ؟ اما خدا برای این سئوال هم  

 

پاسخی داشت ( فرشته ات دستهایت را در کناره هم قرار خواهد داد و به تو  

 

یاد می دهد که چگونه دعا کنی ) کودک سرش را بر گرداند  و پرسید : 

 

 

(شنیده ام  که در  زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند . چه کسی از  

 

من محافظت خواهد کردة؟ (فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتی اگر 

به قیمت جانش تمام شود )

 

 

 

کودک با نگرانی ادامه داد :اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم 

شما رو ببینم ناراحت خواهم بود . 

 

 

خدا وند لبخند زد و گفت : فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد  

 

 

کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت گر چه من همیشه در کنار تو 

 

 

خواهم بود ) در آن هنگام بهشت آرام بود آما صداهایی از زمین شنیده  

 

می شد . کودک می دانست   که باید به زودی سفرش را آغاز کند . 

 

 

او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید : خدایا اگر من باید همین حالا

 

 

بروم لطفاٌنام فرشته ام را به من بگویید . خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ

  

داد :        ((    نام فرشته ات اهمیتی ندارد .به راحتی او را مادر صدا کن ))                    

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان امیرعلی
7 آذر 92 4:20
به به چه متن زیبا ودلنوازی منکه از خوندنش هم اشک تو چشام جمع شد هم اینکه احساس غرور کردم مرسی مامانی
کبری مامان آنیتا ((آنیتا عسل مامان وبابا))
9 آذر 92 1:13
وای که چقدر دوست داشتم دوباره به وبت بیام خییییییییییلی خوشحالم که دوباره میتونم بیام و عکسای نازت ببینم آوا جونم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم آوا می باشد