بدون عنوان
سی ام آذره و یک شب زیبا یه شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده ...
نویسنده :
مامان آوا
22:49
بدون عنوان
کودک و خدا
کودکی که آماده تولد بود نزدخدا رفت و از او پرسید : میگویند فردا شما مرا به زمین میفرستید . اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به آنجا بروم ؟خداوند پاسخ داد ( از میان تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی برای تو در نظر گرفته ام . او از تو نگهداری خواهد کرد ) اما کودک ه نوز مطمئن نبود که میخواهد برود یا نه (اما انجا در بهشت من هیچ کاری جز خندین آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند ) خداوند لبخند زد (فرشته تو برایت آواز میخواند و هر روز به تو لبخ...
نویسنده :
مامان آوا
13:30